بعضی روزها که "احساس حضورت" از زیر نقاب سرد و بی تفاوتی که بر چهره ات میزنی...نشت میکند...
و تمام طول روز را به حضورت می اندیشم...
و باهر وعده ی غذایی بیشتر از نان و برنج و ادویه ها...طعم حضورت در دهانم میپیچد...
و بین تمام آدم هایی که در کوچه و خیابان میبینم-آشنا و غریبه- نشانی از حضورت را میجویم...
و باهر جرعه آبی که مینوشم،خنکای حضورت گلویم را ترمیکند...
و کارهای روزمره ام را به شوق حضورت بسرعت پشت سرمیگذارم...
و حتی در حرکات انگشتان مهربان مادرم روی گونه ام...نوازش حضورت را میطلبم...
در همان روزهاست...که احساس میکنم "فاصله" بزرگترین دروغی بوده...که به من گفته ای!
نظرات شما عزیزان:
.gif)
ممنون که اومدی
لطفا مارو لینک کن
مرسی
.gif)
موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،